فهرست وام‌واژه‌های جایگزین‌شده در ترکی استانبولی

فهرستی از وام واژگان در زبان ترکی استانبولی به وسیله انجمن زبان ترکی در سال ۲۰۰۵ میلادی مسیحی در وبسایت انجمن زبان ترکی چاپ شده است [۱]

نمودار وام‌واژه‌ها در زبان ترکی استانبولی

ترکی استانبولی معاصر شامل وام‌واژه‌هایی در ترکی عثمانی ــ که بیشتر از زبان عربی و فرانسوی و همچنین از زبان فارسی و یونانی و ایتالیایی و سایر زبان ها بود که برخی از آنها با واژگانی نو ساخته به وسیله «انجمن زبان ترکی» (به ترکی: Türk Dil Kurumu, TDK) جایگزین شد و بسیاری دیگر هنوز بجا مانده اند و همچنان امروزه وام واژگان بسیار زیادی با ریشه عربی ، فرانسوی ، فارسی ، ایتالیایی ، انگلیسی ، یونانی ، لاتین ، آلمانی ، روسی ، اسپانیایی ، اسلاوی ، ارمنی ، مجارستانی ، رومی ، مغولی ، عبری ، بلغاری ، ژاپنی ، پرتغالی، نروژی ، کره ای ، آلبانیایی و سغدی در ترکی استانبولی است ، که فهرست همه آنها در وبسایت انجمن زبان ترکی به این برگه از منبع پیوند خورده در دسترس است[۲].این کار به‌ عنوان بخشی از اصلاحات فرهنگی در چهارچوب اصلاحات گستردهٔ فرهنگیِ آتاترک پس از بنیانگذاری جمهوری نوین ترکیه بود.

ریشه یابی واژگان در فرهنگ واژگان ترکی

[ویرایش]

در سال ۲۰۰۵ میلادی فهرست وام واژگان در ترکی استانبولی به وسیله وب سایت انجمن زبان ترکی چاپ شد[۳] بر پایه این فهرست دیده میشود که در این میان بیشترِ این وام واژگان برگرفته از زبان‌های عربی، فرانسوی، فارسی، ایتالیایی، انگلیسی، و یونانی و لاتین و آلمانی و روسی است.[۱]با توجه به اینکه نخستین باری بود که این فهرست در سال ۲۰۰۵ میلادی مسیحی چاپ شده بود دارای اشتباهات فراوان و لغزش های بسیار زیادی در ریشه یابی واژگان به وسیله وب سایت انجمن زبان ترکی شده بود[۴] و تا سال ۲۰۱۷ میلادی گمان می رفت که ترکی استانبولی بیشترین میزان وام واژگان را از زبان های عربی و فرانسوی گرفته بود ولی در سال ۲۰۱۷ میلادی میزانی از اشتباهات نمودار و فهرست چاپ شده در وب سایت انجمن زبان ترکی به وسیله زبان شناسان مشهوری مانند رفعت یالچین استاد بازنشسته درس های عثمانی و فارغ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی [۵] و برجسته ترین زبان شناس ترکیه پرفسور ایلبر اورتایلی[۶] دچار بازبینی و دگرگونی شد که بر پایه گفته های زبان شناس پرفسور ایلبر اورتایلی " ۴۰ " درصد از واژگان ترکی با زبان فارسی مشترک است[۷] همچنین زبان شناس دیگری به نام رفعت یالچین که فارغ‌ التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی و استاد بازنشسته درس‌های عثمانی است نیز به بیانات زبان شناس پرفسور ایلبر اورتایلی رسیده است و بر پایه گفته های استاد رفعت یالچین بسیاری از واژه‌های ترکی از زبان فارسی گرفته شده‌ است[۸]

وام‌واژه‌های عربی

[ویرایش]

* واژه‌هایی که هنوز کنار همتایان ترکی خود به کار می‌روند.

** واژه‌هایی تازه که به فراوانیِ واژه‌های قدیمی به کار نمی‌روند.

واژه در ترکی عثمانی و ترجمه نحوهٔ تلفظ نوین ترکی عثمانی در ترکی نوین معنی در انگلیسی توضیح
عجله acele * acele ivedi ** urgent(ly) واژهٔ ترکی از ivmek به‌معنی شتافتن و عجله کردن ریشه گرفته‌است.
عضله ʻaḍale adele kas muscle از فعل kasmak به معنی منقبض شدن. واژه جدید جایگزین واژه قدیمی شده است.
عفو ایتمکʻafv itmek* affetmek bağışlamak to forgive In Turkish, etmek is an auxiliary verb which verbalizes a noun corresponds to the verb "to do" in English. In this case af is the Arabic loan word. Affetmek is still in popular use.
عائله ʻaile * aile ocak ** family
عقد ʻaqd *, مُقاوله mukâvele akit, mukavele sözleşme, anlaşma,bağıt contract
عقل ʻaql * akıl us ** wisdom While the Turkish word is almost never used, its derivatives (such as uslu, meaning demure, well-behaved) are more widely employed.
علاقه* alaka(lı) ilgi(li) relevant, related to
عامل ʻâmil amil etken factor
عملیّة ʻamaliyyah ameliye işlem operation, process
عامه amme amme kamu public, community
عنعنه a'nane anane gelenek, görenek tradition
عساکر asakir * asker ** soldier While the Turkish word is never used, its derivatives (such as subay, meaning army officer) are more commonly used.
عصر asr * asır yüzyıl century واژه جایگزین در حقیقت به معنای سده است.
بارز bâriz * bariz kesin, belli obvious, accurate
بسیط basîṭ * basit kolay easy, simple واژهٔ قدیمی به‌معنی ساده است، درحالی‌که واژهٔ نو به‌معنی آسان است.
bazı * bazı kimi some (pronoun)
أبیَض abyâz * beyaz ak white واژهٔ عربی و واژهٔ ترکی در معانی گوناگونی به‌کار می‌روند.
جمعة camiʻah * camîa topluluk community
cebren cebren zorla forcefully
جلسة calsah * celse oturum (law) hearing, session
ceninisakıt ceninisakıt düşük miscarriage See the section "word derivations" above to see how this word is derived.
جنوب cenûb cenup güney south
جرحة cerahah cerahat irin pus
جواب cevâb * cevap yanıt answer. واژهٔ جواب همچنان به گستردگی به کار می‌رود.
جهاز cihaz * cihaz aygıt apparatus
جواری civarı * civarı dolayları approximately, around
جمله cümle * cümle tümce ** sentence. واژهٔ جمله همچنان به‌گستردگی به کار می‌رود.
دفعه defʻa *, کَرّه kere * defa, kere kez times (repetition) An example is: I did this three times. Both defa and kere are still in popular use.
dâ'ir * dair ilişkin pertinent (to)
دفینه define * define gömü treasure واژهٔ ترکی از ریشهٔ göm- به‌معنی دفن کردن می‌آید.
دلیل delil * delil kanıt evidence
دور devr * devir çağ era
دوره devre * devre dönem semester واژهٔ عربی در معنی گوناگونی به‌کار می‌رود و دیگر به‌معنی دوره یا نیمسال کاربرد ندارد.
ابعاد ebʻâd * ebat boyut dimension, size. ebʻâd جمع بعد (buʻd، buut) است.
ابدی ebedî * ebedî sonsuz forever واژهٔ ترکی دقیقاً معنی "بی‌پایان" می‌دهد.
اجداد ecdâd ecdat ata ancestry واژهٔ ترکی آتا دقیقاً به‌معنی پدر است.
اجل ecel * ecel ölüm (predestined time of) death
اجنبی acnebi* ecnebi el, yad stranger, foreigner
ادبیات edebiyyat * edebiyat yazın literature
اهمیات ehemmiyyet ehemmiyet önem importance
البسه elbise * elbise giysi cloth واژهٔ عربی البسه، مانند عربی، جمع واژهٔ لباس است.
أمر emr * emir buyruk ** order, command
امنیه amniyyah * emniyet güvenlik security واژهٔ ترکی از واژهٔ güven به‌معنی اعتماد گرفته شده‌است.
اثر eser * eser yapıt production (music, film) The Turkish word is derived from the verb root yap-, meaning to do.
اسیر esîr * esir tutsak hostage The Turkish word is derived from the root of the verb tut-, meaning to hold.
اطراف etraf * etraf ortalık surroundings, surrounding area The Arabic word is the plural of the word taraf, which means side (see below in this list).
اوراق evrâk * evrak belge paper document واژهٔ اوراق در عربی جمع است ولی در ترکی در نقش مفرد به کار می‌رود.
اول evvel * evvel önce before واژهٔ ترکی از واژهٔ ön به‌معنی جلو ریشه گرفته‌است، درحالی‌که واژهٔ اول در عربی به‌معنی نخست است.
فعال faʻâl * faal etkin active واژهٔ ترکی از et- به‌معنی انجام دادن گرفته شده‌است.
فائد faiz * faiz ürem **, getiri interest (monetary) While the word ürem is never used, the latter word is common in daily language rather with the meaning of yield.
فقیر، فقره fakir, fukara * fakir yoksul poor The Turkish word is derived from the word yok. This word is a negation word, which can mean there is not, do (does) not have, do (does) not exist.
فایدة fâydah * fayda yarar benefit, utility
فن fenn *, علم ʻilm * fen, ilim bilim science واژه ترکی از bil- به معنی دانستن گرفته شده‌است.
فیضان feyezan feyezan taşkın flood, overflow
فرقة furqah fırkat ayrılık disparity واژهٔ ترکی از واژهٔ ayri به‌معنی جدایی و گوناگون گرفته شده‌است.
فکر fikr * fikir görüş opinion The Turkish word is derived from the verb root gör-, meaning to see.
فعل fiʻl * fiil eylem verb The Turkish word is derived from the verb eyle-, which is derived from the auxiliary verb et-, meaning to do.
غرب garb garp batı west Please see the beginning of this article for the derivation of this word.
غیر gayr gayri olmayan, başka, dışı non-, other In Arabic, "gayr-i" is a prefix which means non- as in "he is a non-Muslim"; "he is not a Muslim". The term gayrimüslim (non-Muslim) remains the politically correct term in Turkey, used frequently in newspapers etc.
غذاء gıda * gıda besin food
حادثه hadise * hadise olay event, happening, fact, occurrence The Turkish word is derived from the verb ol-, meaning to be, to become.
حافظه hâfıza * hafıza bellek memory The new word is commonly used in electronics, like computer memory, i.e. önbellek for cache
خفیف hafif * hafif yeğni ** light (in weight) جایگزین ترکی به‌ندرت استفاده می‌شود.
حفریّات hafriyyât hafriyat kazı excavation The Turkish word is derived from the verb root kaz-, meaning to dig.
حق haqq * hak pay portion The old word hak has many other meanings in Turkish.
حقیقت haqîqat * hakikat gerçek reality
حاکم hâkim * hâkim yargıç judge
حال hâl *, وضعیت vazʻiyet * hâl, vaziyet durum situation
خلیطه halîta halita alaşım alloy
حامله haʻmile * hamile gebe pregnant
خراب harâb * harap yıkık ruin
حرارت harâret * hararet ısı ¹, sıcaklık ² heat¹, temperature² واژهٔ عربی امروزه هم به معنی دما و هم به معنی حرارت است.
حرکة harekkat * hareket devinim ** movement, motion
حرف harf * harf ses, imce ** letter واژهٔ ترکی در اصل به معنای صداست.
حصره hasret * hasret özlem longing
حساس hassas * hassas duyarlı sensitive
حشره haşere * haşere böcek insect
خطا hatâ *, قصور kusûr * hata, kusur yanlış mistake
خاطره hâtıra * hatıra anı memoir
حیات hayât *, عمر ömr * hayat, ömür yaşam, dirim** life
حیثیت haysiyyet * haysiyet saygınlık respectability
حزم hazm * hazım sindirim digestion
هدیه hediyye * hediye armağan gift
هیئت hey'et * heyet kurul board (company)
حدت hiddet * hiddet kızgınlık, öfke anger
حکایة hikâye * hikâye öykü story
خلاف hilâf hilaf karşıt opposite
حس his * his duygu feeling
خواجه hôca * hoca öğretmen teacher
حقوق hukuk * hukuk tüze ** (judiciary) law The Turkish word is not commonly used; however, its derivatives (such as tüzük, meaning regulations, statute) are more widespread
خصوص husûs * husus konu subject
حضور huzûr * huzur dirlik ** comfort
حجرة hucre * hücre göze ** cell The new word is seldom used. There is a word göze meaning spring, fountainhead, regularly used especially in rural areas, commonly also in East of the Turkey, and not a one derived by TDK.
هجوم hücûm * hücum saldırı attack
حرمت hürmet * hürmet saygı respect
اصرار ısrar * ısrar üsteleme insisting
ابتدائی ibtidâ'î iptidai ilkel primary; primitive
اجتماع içtima içtima toplantı meeting, gathering
içtima içtima kavuşum new moon (astronomy)
اجتماعی içtimai içtimai toplumsal communal
ادرار idrar * idrar sidik urine واژهٔ عربی ادرار به‌معنی شیر به‌دست آوردن است، ولی واژهٔ ترکیِ جایگزین‌شده از فعل قدیمیِ ترکیِ siymek به‌معنی شاشیدن ریشه گرفته‌است.
افتخار iftihâr * iftihar övünme pride
احتراس ihtiras * ihtiras tutku passion The Turkish word tutku is derived from the verb root tut- which means to hold
احتواء ihtiva ihtiva etmek içermek to comprise
احتیاج ihtiyâc * ihtiyaç gereksinme or gereksinim need iĥtiyâj is the actual Arabic plural form of ĥatej, meaning need
اختیار ihtiyâr * ihtiyar yaşlı old (age) The Turkish word literally means with age.
احتیاط ihtiyât ihtiyat yedek backup, spare
اقتباس iktibas iktibas alıntı copying (in literature; referencing)
علاوه ilave * ilave ek addition
الهام ilhâm * ilham esin inspiration
عمار ʻimâr * imar bayındırlık construction, development
امکان imkân * imkân olanak opportunity, possibility
املاء imlâ * imla yazım orthography
امتحان imtihân imtihan sınav, yazılı examination
امتیاز imtiyâz * imtiyaz ayrıcalık franchise
انحصار inhisâr inhisar tekel monopoly
انسان insân * insan kul ** human واژه جایگزین تنها در نوشته‌های مذهبی به کار می‌رود.
انطباع intiba intiba izlenim impression
انتحال intihal intihal aşırma plagirism
ارتفاع irtifâʻ * irtifa yükseklik altitude واژهٔ قدیمی تنها در ترابری هوایی به‌معنی ارتفاع هواپیما به‌کار می‌رود.
ارثی irsî * ırsi kalıtsal, kalıtımsal hereditary
اسم ism * isim ad name
إستحصال istiḥṣāl istihsal üretim production
إستقلال istiqlal * istiklal bağımsızlık independence, freedom
استراحة istirâhat * istirahat dinlenme rest
إستثقال istisḳāl istiskal aşağılama abasement
استثناء istisnâ' * istisna aykırı exception
اشتغال iştigâl iştigal uğraş / uğraşı occupation
اشتراک iştirâk * iştirak ortaklık association
ایضاح izâh * izah açıklama clarification
ازدواج izdivâc izdivaç evlilik marriage
قابلیه kâbiliyet * kabiliyet yetenek / yeti talent, ability
قدر kader * kader yazgı fate
قفة qaffa * kafa baş head
کافی kâfi * kâfi yeter enough
کائنات kâ'inât * kâinat evren universe
قلب kalb * kalp yürek heart
قانون kânûn * kanun yasa law
قانون اساسی kanunuesasi kanunuesasi anayasa constitution (law)
قافیه kâfiye * kafiye uyak rhyme
کانون اول kânûn-ı evvel aralık December
کانون ثانی kânûn-ı sânî ocak January
کلمه kelime * kelime sözcük word
قرمز ghermez * kırmızı al ** red The Arabic and the Turkish words are used in somewhat different contexts.
قسم kısm * kısım bölüm part
کتاب ketab * kitap betik ** book The Turkish word is derived from an old Turkic verb bitimek, meaning to write. However, the old Turkic verb is ultimately a loanword from Chinese word pi-ti, meaning brush, writing apparatus. The new word is used in computing in the meaning of script.
کفر kufr * küfür sövme ** curse
قوّة kuvvet * kuvvet güç or erk power, force واژهٔ قدیمی به‌معنی نیرو وارد کردن به‌کار می‌رفت، درحالی‌که واژهٔ نو به‌معنی قدرت و زور است.
کرة küre * küre yuvar ** sphere
لطیفه lâtîfe latife şaka joke واژهٔ نو نیز از ریشهٔ واژهٔ عربی "شَقاً به‌معنی دلسوزی و ناگواری گرفته شده‌است.
لسان lisân * lisan dil language Dil هم‌معنی فیزیولوژیکیِ زبان و هم معنای گفتار و گویش را می‌دهد، درحالی‌که لسان تنها معنی گفتار و گویش را می‌دهد.
لغات lûġat lügat sözlük dictionary
لزوملو lüzûmlu * lüzumlu gerekli necessary
معاش maʻâş * maaş aylık salary
معباد maʻbed * mabet tapınak temple
مادة maddî * maddî özdeksel ** material, materialistic The Turkish word is exclusively used in the context of philosophy.
مفصل mafsal mafsal eklem ligament The old word is used for "hinge" (non-anatomical).
مغدور mağdûr * mağdur kıygın ** wronged, injured واژه جایگزین تقریباً هرگز به کار نمی‌رود.
مغلوبیات maʻlubiyyat * mağlubiyet yenilgi defeat
محفوظ mahfuz mahfuz saklı hidden
مخلوق mahlûk * mahluk yaratık creature Sometimes the plural of the old word ("mahlukat") is used by its singular meaning.
محصول mahsûl * mahsul ürün product The old word is used for the noun "produce".
مخصوص mahsûs * mahsus özgü peculiar
مقصد maksad *, غایه gaye *, هدف hedef * maksat, gaye, hedef amaç or erek goal
معقول maʻkûl * makul uygun, elverişli reasonable
معنة maʻnah * mâna anlam meaning
معنوی manevî * manevî tinsel ** moral, spiritual The Turkish word is exclusively used in the context of philosophy.
مانع mâniʻ * mani engel obstacle
مصرف masraf * masraf gider, harcama cost
mavi * mavi gökçe ** blue The Turkish word is derived from the word gök, meaning sky. Although the Turkish word is rarely used in the context of color, it is a common female name, meaning pleasant, beautiful.
مَجاز mecaz *, استعارَة istiare mecaz iğretileme, eğretileme metaphor
مجبور mecbûr * mecbur zorunlu obligation, obligatory Both the new and the old words can be used as either a noun or an adjective.
مجهول mechûl * meçhul bilinmeyen unknown
مدنی madanni * medeni uygar civil
مدنیات madanniyyat * medeniyet uygarlık civilization
مفهوم mefhûm * mefhum kavram concept
مکروه mekrûh * mekruh iğrenç disgusting The old word also has the religious meaning: Disliked, used by all Muslims. Its Arabic meaning is hated
meleke meleke alışkanlık habit
melez * melez kırma hybrid
مملکت memleket * memleket ülke country The old word is used for "one's native region"
مراسم merâsim * merasim tören ceremony
مرثیه mersiye mersiye ağıt elegy
مسافه mesafe * mesafe uzaklık distance
mesame mesame gözenek pore
مثانة mesane * mesane sidik kesesi urinary bladder
مثلاً meselâ * mesela örneğin for example
mesele * mesele sorun problem
مسعود mesʻûd * mesut mutlu, sevinçli happy
مسئولیات maʻsûliyyat * mesuliyet sorumluluk responsibility
مشهور meşhûr * meşhur ünlü famous
مشروبات meşrûbât * meşrubat içecek beverage
موقع mevkiʻ مکان mekân * mevki, mekân yer, konum location
میل meyl * meyil eğim, eğilim inclination
مزار mezar * mezar gömüt ** cemetery The Turkish word is derived from the verb göm-, which means to bury.
منطقة mıntıka mıntıka bölge region
mısra * mısra dize verse
مراث mirâs * miras kalıt ** inheritance The new word is almost never used, but its derivatives are in use, such as kalıtımsal (hereditary).
مسافر misâfir * misafir konuk guest
مثال misâl * misal örnek example The Turkish word comes from the verb örmek, meaning to knit, to interweave.
مسکین miskîn * miskin uyuşuk, mıymıntı lazy
معامله muʻâmele * muamele davranış treatment, behavior
معما muʻammâ muamma bilmece puzzle, trivia
معاصر muʻâsır muasır çağdaş, güncel contemporary
معاون muʻâvin * muavin yardımcı helper
معجزه muʻcize * mucize tansık ** miracle واژه جایگزین تقریباً هرگز به کار نمی‌رود.
مغذی mugaddii mugaddi besleyici nourisher
مغالطه mugalata mugalata yanıltmaca deceptive statement
مغنی، مغنیه muganni, muganniye muganni,muganniye şarkıcı singer
مغایرة mugayeret mugayeret aykırılık irregularity
مغایر mugayir mugayir aykırı irregular The old word has only remained as a legal term meaning adverse.
mugber muğber küskün, gücenmiş, dargın the state of one not talking to another
muglak * muğlak çapraşık ambiguous
مخابره muhabere muhabere iletişim, iletişme communication
مهاجرة muhaceret muhaceret göç emigration
مهاجم muhacim muhacim saldıran, saldırıcı attacker, offender
مهاجر muhacir muhacir göçmen immigrant
محدب muhaddep muhaddep dış bükey convex
محافظة muhafaza * muhafaza koruma conservation
muhafazakar * muhafazakar tutucu conservative
محافظ muhafız muhafız koruyucu protector
محاکمه muhakeme * muhakeme yargılama, uslamlama judgment, argumentation
مدة muddat * müddet süre duration
محقق muhakkak* muhakkak kesin(likle) certain(ly)
محقق muhakkik muhakkik soruşturmacı investigator
محال muhal muhal olanaksız impossible
مخالفة muhallaffat * muhalefet karşıtlık opposition واژهٔ عربی در زمینهٔ سیاست همچنان کاربرد دارد.
مخمن muhammen muhammen oranlanan, ön görülen pre-determined
مخمس muhammes muhammes beşgen pentagon
muhammin muhammin ön gören one that pre-determines
محاربه muhârebe, حرب harb muharebe, harp savaş war
محارب muharip muharip savaşçı warrior
محرر muharrer muharrer yazılı, yazılmış written
محرک muharrik muharrik kışkırtıcı, ayartıcı provoker
muharriş muharriş tırmalayan, irkilten aggravator
muhassamat muhasamat çarpışma collusion
محاصره muhasara muhasara kuşatma siege
محاسبه muhasebe * muhasebe saymanlık accounting, bookkeeping
محاسبجی muhasebeci * muhasebeci sayman accountant, bookkeeper
muhassır muhasır kuşatan one that envelops
muhassala muhassala bileşke resultant
muhassas muhassas ayrılmış reserved
muhat muhat kuşatılmış one that's enveloped, sieged
muhavvil muhavvil dönüştüren converter
muhavvile muhavvile dönüştürücü transformer
محتمل muhtemel muhtemel olası possible
محتویات muhteviyyât muhteviyat içindekiler ingredients
مقدس mukaddes mukaddes kutsal sacred
منتظم muntazam * muntazam düzgün, düzenli tidy
مربع murabbaʻ murabba kare square واژهٔ kare خود یک واژهٔ فرانسوی (carré) است.
murafaa murafaa duruşma court hearing
معتدل muʻtedil mutedil ılım(lı) moderate(ly)
موفقیت muvaffakıyyet muvaffakiyet başarı success
مبالغه mübalâga mübalağa abartma exaggeration
مجادله mücâdele * mücadele çaba, uğraş endeavor
مجرد mücerrit mücerrit soyut abstract
مدافعه müdâfaʻa müdafaa koruma sustain, protect, defend
مداخله müdâhale * müdahale karışma intervention
مدت müddet * müddet süre duration
مدرکه mudrike müdrike anlık intellect (in psychology)
mudrir müdrir idrar söktürücü diuretic
muebbet * müebbet yaşam boyu, sonsuz lifelong, forever In today's Turkish, the Arabic word is exclusively used in the meaning of lifelong prisonment
mueccel müeccel ertelenmiş delayed
مؤدب mueddep müeddep uslu well behaved, demure
مؤلفات muelleffat müellefat (yazılı) yapıt (written) piece
مؤلف، محرِّر muellif, muharrir müellif, muharrir yazar writer
مؤمن muemmen müemmen sağlanmış secured
مؤنث muennes müennes dişil feminine
مؤسسه mu'essese müessese kurum foundation
muessif müessif üzücü saddenning
مؤثر muessir müessir dokunaklı touching
مؤسس muessis müessis kurucu founder
mueyyide müeyyide yaptırım sanction
مفکره mufekkrireh müfekkire düşünce gücü thought capacity
muferrih müferrih iç açıcı relaxing, refreshing
مفرد mufrett müfret tekil singular
مفلس muflis müflis batkın one that's gone bankrupt
مهم mühim * mühim önemli important
مؤمن mü'min mümin inanan, inançlı believer
مناسبت münâsebet * münasebet ilişki relation
مراجعت mürâcaʻat müracaat başvuru application
مرکب mürekkeb mürekkep birleşmiş, birleşik composed of واژهٔ mürekkep هنوز به‌معنی جوهر استفاده می‌شود.
مرتب murrettip mürettip dizgici type setter
مسابقه müsâbaka müsabaka karşılaşma match, competition
مسامحه müsâmaha müsamaha hoşgörü tolerance
مساوی musavi müsavi eşit equal
مستهجن müstehcen * müstehcen uygunsuz inappropriate, obscene
مستملک mustamlak müstemleke sömürge colony (exploitee)
مسوده müsvedde * müsvedde taslak draft
مشابه، مماثل muşabbih, mumassil müşabih, mümasil benzer similar
مشبهات muşşabbahat müşabehet benzerlik similarity
مشخص müşahhas müşahhas somut concrete (in concept) (opposite of abstract)
مشکل müşkül müşkül çetin ** difficult
muşkul-pesend müşkülpesent titiz fussy
مشرک muşrik müşrik çoktanrıcı polytheist
مشتق müştak müştak türev derivative
muştehi müştehi istekli willing (person)
مشتکی muşteki müşteki yakınan, sızlanan one who complains, whiner
مشتملات muştemilat müştemilat eklenti attachment, appandage
مشترک muşterek * müşterek ortak partner
muştereken müştereken ortaklaşa jointly
مشتری muşteri * müşteri alıcı, alımcı customer
mut'a müt'a geçici kazanç temporary earning
مطالعه mütâlâʻa mütalâa düşünce thought
متارکه mütâreke mütareke antlaşma armistice
متعدد muteaddit müteaddit birçok a lot, many
متفن muteaffin müteaffin kokuşuk malodorous
متعهد muteahhid * müteahhit üstenci contractor
muteahhidlik müteahhitlik üstencilik contractor (as a profession)
muteakiben müteakiben arkadan following
متعاقب muteakib müteakip sonra, ardından after, thereafter
متعالیه mutealiye mütealiye deneyüstücülük transcendentalism
متعلق muteallik müteallik ilişkin, ilgili related (to)
متعمم muteammim müteammim yaygınlaşmış, genelleşmiş something that has widespread
متعارفه mutearife mütearife belit ** axiom واژه فرانسوی aksiyom رایج‌تر است.
متبقی mutebaki mütebaki kalan remaining
mutebasbıs mütebasbıs yaltakçı slimy
متبدل mutebeddil mütebeddil değişen, kararsız one that changes, undecided
متبسم mutebessim mütebessim gülümseyen, güleç one that smiles
متجنس mutecanis mütecanis bağdaşık homogenous
mutecasir mütecasir yeltenen one who dares
متجاوز mutecaviz mütecaviz saldırgan attacker
متدین mutedeyyin mütedeyyin dindar religious
متأثر muteessir müteessir üzüntülü sad (person)
متفکر mutefekkir mütefekkir düşünür thinker, intellectual
متفرق müteferrik müteferrik dağınık untidy
متحمل mutehammil mütehammil dayanıklı durable
متحرک muteharrik müteharrik devingen, oynar mobile
متخصص mütehassıs mütehassıs uzman expert
متشبث muteşşebbis müteşebbis girişimci entrepreneur
متواضع mütevâzî * mütevazi alçakgönüllü humble
متوفی muteveffa müteveffa ölü, ölmüş dead
متفق muttefik * müttefik bağlaşık ** ally
مزایده muzayyadeh müzayede açık arttırma auction
مزمن müzmin müzmin süreğen chronic واژه جایگزین به ندرت به کار می‌رود.
نادر، اندر nadir *, ender * nadir, ender seyrek rare(ly)
نغمه nağme nağme ezgi melody
nafile * nafile boşuna futile
نصیحت nasîhat * nasihat öğüt advice, counsel
نظیر nâzır nazır bakan minister
نفس nefes * nefes soluk breath
نسیج nesiç nesiç doku tissue
نسل nesl * nesil kuşak generation
نتیجه netîce * netice sonuç result
نزیف nezif nezif kanama hemorrhage
نصف nısf nısıf yarı(m) half
نهایت nihâyet * nihayet son(unda) final(ly)
نکاحدر ترکی نوین nikâh * nikâh düğün wedding واژهٔ nikâh برای مراسم ازدواج استفاده می‌شود، درحالی‌که düğün به‌معنی مهمانی عروسی به‌کار می‌رود.
نسبت nisbet * nispet oran ratio
نطق nutk * nutuk söylev speech
رغما ragmen * rağmen karşın despite, in spite of
رفاه rafāh * refah gönenç prosperity
رأی re'y rey oy vote
رئیس re'îs reis başkan president
روح ruh * ruh tin ** spirit واژهٔ ترکی تقریباً هرگز استفاده نمی‌شود مگر در متن‌های فیلسوفانه.
رطوبه rutûbet * rutubet yaşlık, ıslaklık moisture
رؤیا rü'ya * rüya düş dream
سادهّ، سائد sade, sa'aid * sade yalın plain واژهٔ ترکی به‌ندرت استفاده می‌شود.
صفحة safha * safha evre, aşama stage, phase
صفراء safra * safra öd bile
ساحل sahil * sahil kıyı coast
صاحب sahip * sahip iye ** owner واژهٔ ترکی به‌ندرت استفاده می‌شود؛ به‌هرروی معمولاً در متن دستور زبان و هنگام توصیف پسوند مالکیت به‌کار می‌رود.
sahte * sahte düzmece fake
samimî * samimi içten sincere واژهٔ ترکی دقیقاً معنی "از درون" می‌دهد.
سطح sath satıh yüzey surface
سیاره sayyâre seyyare araba, taşıt car Interestingly,"araba" is the outdated expression for "car" in Arabic. The current word in Arabic for car is "Seyyara" but in Turkish seyyar, means "transportable" or given to travel.
سبب sebeb * sebep neden reason
سفاره safarat sefaret büyükelçilik embassy
سلامت selâmet selamet esenlik health, soundness
سما semâ sema gök sky
سنه sene * sene yıl year
seviye * seviye düzey level
صحت sıhhat sıhhat sağlık health
سحر sihr * sihir büyü magic
صحبت sohbet * sohbet söyleşi chat این واژه در زمینهٔ متفاوتی استفاده می‌شود.
سؤال su'âl sual soru question
صلح sulh sulh barış peace
صنع sunî suni yapay artificial واژهٔ ترکی از yapmak ریشه گرفته‌است به‌معنی انجام دادن.
سکوت sükût sükût sessizlik silence واژهٔ ترکی به‌معنی "بی‌صدایی" است.
sürʻat * sürat hız velocity, speed In physics, the old word word is used for speed (scalar) and the new word is used for velocity (vectoral). The new word is actually a loanword from Persian خیز (khiz), meaning "move!"
شاهد şâhid * şahit tanık witness واژهٔ ترکی از فعل tanımak به‌معنی شناختن ریشه گرفته‌است.
شاعر şair * şair ozan poet
شرق şark şark doğu east واژهٔ ترکی از فعل doğmak به‌معنی زاده‌شده گرفته شده‌است.
شرط şart * şart koşul condition
şatafat(lı) şatafat(lı) gösteriş(li) spectacular (noun and adjective)
شمال şimâl şimal kuzey north
şuʻûr * şuur bilinç conscience واژه ترکی از فعل bilmek گرفته شده است که به معنی دانستن است.
şübheli * şüpheli sanık suspect; someone charged with an offense
تعلق taalluk taalluk ilinti connection, relation
طبقه tabaqqa * tabaka katman layer
طبیعت ṭabîʻat * tabiat doğa nature واژهٔ ترکی از ریشهٔ doğmak به‌معنی زاده‌شده آمده‌است.
طبیعی ṭabîʻî * tabii doğal natural واژهٔ عربی بیشتر معنی البته و مشخصاً می‌دهد، درحالی‌که واژهٔ جایگزین‌شده چنین معنایی ندارد.
تعبیر، افاده taʻbîr, ifâde* tabir, ifade deyiş** narration
ṭâbiyet* tâbiyet uyruk** nationality
تحلیل tahlil * tahlil inceleme (laboratory) test (as in medicine)
تخمین tahmin * tahmin kestirim ** guess, prediction
تعقیب taʻkib* takip izlem ** follow-up واژهٔ ترکی از izlemek ریشه گرفته‌است به‌معنی مراقب بودن یا پاییدن.
طلب ṭaleb * talep istek request, demand, wish
طلبه ṭalebe talebe öğrenci student (plural of طالب ṭâlib, "seeker" [of knowledge])
تعمیر taʻmîr *, تعدیلات taʻdîlât * tamir, tadilat onarım repair, renovation
طرف taraf * taraf yan side
taraftar * taraftar yandaş supporter, proponent در حالی که واژه ترکی بسیار پرکاربرد است، واژه عربی تنها برای هوادار تیم‌های ورزشی به کار می‌رود.
تاریخ tarih * tarih günay ** date (in time) واژه ترکی گون آی به معنی روز و ماه است و واژه تاریخ هنوز بکار می‌رود.
تسلط tasallut tasallut sarkıntılık (sexual) harassment
تصور tasavvur tasavvur canlandırma, tasarı imagine
تصدیق tasdîk * tasdik onay approve
تصحیح tashîh tashih düzeltme correction
تصویر tasvîr * tasvir betimleme description
طیاره tayyâre tayyare uçak airplane
توصیه tavsiye * tavsiye salık advice
تعادل teʻâdül teadül denklik equivalence
تعامل teʻâmül teamül tepkime, davranış reaction, behavior
تبسم tebessüm tebessüm gülümseme smile
تبدیل tebdîl tebdil değişiklik change
تبریک tebrîk * tebrik kutlama congratulate واژه تازه همچنین به معنی مراسم و جشن نیز به کار می‌رود.
تجلی tecellî tecelli belirme emerge, appear
تجسم tecessüm tecessüm görünme appearance, manifestation
تجربة tecrübe * tecrübe deneyim experience
تجهیزات techîzât * teçhizat donanım equipment
تداوی tedavi * tedavi sağaltım ** therapy
تدبیر tedbîr * tedbir önlem precaution
تأثر te'essür teessür üzüntü agony
teferruat teferruat ayrıntı detail
تکامل tekâmül tekamül evrim, başkalaşım maturation, metamorphosis, evolution
تقاعد tekaʻüd tekaüt emeklilik retirement
تکفل tekeffül tekeffül yükümlenme standing surety
تکلیف teklîf * teklif öneri proposal
تکرار tekrar * tekrar yine again
تلاش telâş * telaş tasa, kaygı worry
تناسب tenâsüb tenasüp uyum congruity
تنبیه tenbîh * tembih uyarı warning
tercîh etmek * tercih etmek yeğlemek to prefer
ترجمه tercüme * tercüme çeviri translation
تردد terreddut * tereddüt duraksama hesitancy
ترتیب tertip * tertip düzen order, tidiness
تأثیر tesir * tesir etki effect
تسلی teselli * teselli avunma console
تشخیص teşhis * teşhis tanı diagnosis واژه تانی از فعل تانیماک به معنی شناختن گرفته شده است.
تشکیل teshkil teşkil etmek oluşturmak to constitute
تشرین اول teşrîn-i evvel ekim October
تشرین ثانی teşrîn-i sânî kasım November
تشویق teşvik * teşvik özendirme, kışkırtma (providing) incentive, provocation
usûl * usul yöntem method
عنصر unsur * unsur öğe constituent, element
عنوان unvan * ünvan san (professional) title
اسلوب uslup * üslup biçem ** style
وعد vaʻd * vaat söz promise (noun)
واقعه vakʻâ * vaka olay event
وقور vakûr vakur ağır başlı dignified واژهٔ ترکی جایگزین‌شده دقیقاً به‌معنی "سرسنگین" است..
وصف vasf * vasıf nitelik feature, quality
واسطه vasıta vasıta araç vehicle
وسیع vâsi vâsi engin vast
وطن vatan * vatan yurt homeland
vatandaş * vatandaş yurttaş ** citizen واژه ترکی در بیشتر از سی سال پیش، بیشتر به کار می‌رفت.
vaz geçmek * vazgeçmek caymak ** to change one's mind; to give up (on something/someone) Here, vaz is the Persian loan word, and geçmek is a Turkish auxiliary verb.
وظیفه vazîfe * vazife görev task, mission
و ve * ve ile and Although the Turkish word is also very common, it cannot always replace the Arabic word. For example, in a sentence like, I came and I ate, the Turkish word ile cannot be used in this context.
وهم vehm vehim kuruntu apprehension, fancy
ولایة vilâyet* vilayet il province
تفسیر tefsîr * tefsir yorum interpretation, analysis, comment
ضبط dzabt * zabıt tutanak minute of proceeding, trial
ضمیر zamîr * zamir adıl ** pronoun
زاویه zaviye zaviye açı angle

وام‌واژه‌های فارسی

[ویرایش]

*واژه‌های تازه به فراوانیِ واژه‌های قدیمی استفاده نمی‌شوند.

ترکی عثمانی تلفظ نوینِ واژه در ترکی عثمانی مترادف در ترکی نوین معنی در انگلیسی توضیح
برابر beraber birlikte* together
بوسه buse öpücük kiss
جنگ cenk savaş war
چابک çabuk ivedi * quick(ly) واژهٔ ترکی از ivmek ریشه گرفته‌است به‌معنی شتافتن و عجله کردن.
چاره çare çözüm solution
چهره çehre yüz face
چنبر çember yuvarlak circle
چشید çeşit tür kind, variety Çeşit همچنان پرکاربرد است.
چهاریک çeyrek dörtte bir quarter هر دو معنیِ یکی از چهار می‌دهند.
درد dert ağrı pain Dert تغییر معنی داده و اکنون به‌معنی مشکل استفاده می‌شود.
دیگر diğer öbür, öteki other
دشمن düşman yağı * enemy جایگزین ترکی تقریباً هرگز استفاده نمی‌شود.
اندیشه endişe kaygı worry (noun)
گزیده güzide seçkin élite برای دیدن ریشه seçkin به آغاز همین نوشتار بنگرید. ""
خسته hasta sayrı* patient, sick جایگزین ترکی تقریباً هرگز استفاده نمی‌شود.
همیشه hemîşe her zaman always واژه فارسی تقریباً دیگر استفاده نمی‌شود؛ ولی "هر زمان" نیز فارسی است.
هنوز henüz[۲] daha yet هر دو واژه همچنان استفاده می‌شوند.
زیرک kurnaz açıkgözlü cunning واژهٔ ترکی به‌معنی چشم‌باز است. هر دو واژه استفاده می‌شود.
مهتاب mehtap ay ışığı moonlight
پاپوش pabuç ayakkabı shoe هر دو معنی پاپوش می‌دهند.
سرخوش sarhoş esrik * drunk واژه ترکی از es به معنی ضربه ریشه گرفته است و معنی سرمستی و سرخوشی نمی‌دهد. واژه ترکی دیگر به کار نمی‌رود.
سر ser baş head
سربست (مجاز) serbest erkin * free, footloose واژهٔ ترکی تقریباً هرگز استفاده نمی‌شود.
سرسری serseri başıboş bum, runabout واژه ترکی به ندرت استفاده می‌شود.
سیاه siyah kara black هر دو واژه در موقعیت‌های گوناگونی مورد کاربرد قرار می‌گیرد.
پاییز sonbahar güz* fall (season) واژه سون بهار در ترکی به معنی پایان بهار است و برای پاییز بکار می‌رود. برای بهار ایلکبهار به کار می‌رود که به معنی بهار نخستین است که معمولاً تنها بهار گفته می‌شود.
شهر şehir kent city واژه کنت از زبان سغدی آمده است. زبان سغدی زبانی ایرانی‌تبار بود که دیگر وجود ندارد.
تازه taze yeni new تازه و یئنی در موقعیت‌های گوناگونی به کار می‌روند. تازه به معنی تازه و یئنی به معنی نو به کار می‌رود.
تنبل tembel haylaz lazy
ویران viran[۳] yıkık ruin
یاور yaver[۴] yardımcı helper واژه فارسی به ندرت استفاده می‌شود گرچه بخش نخست واژه ترکی یعنی «یار»، نیز فارسی است.[۵]
یک نسک (یکنواخت) yeknesak tekdüze monotonous
یکپاره yekpare bütün whole
زهر zehir[۶] ağı * poison, toxin جایگزین ترکی به ندرت استفاده می‌شود.
سنگین zengin varsıl *, varlıklı rich واژه ترکی به ندرت استفاده می‌شود.
زور zor[۷] çetin * difficult هردو استفاده می‌شوند، ولی çetin به‌معنی بسیار سخت است.

وام‌واژه‌های فرانسوی

[ویرایش]

بیشترِ وام‌واژه‌های فرانسوی هنوز به‌گستردگی در ترکی استفاده می‌شوند.

* واژه‌هایی که هنوز در کنار همتایان ترکی خود مورد استفاده هستند.

وام‌واژه مترادف ترکی معنی در انگلیسی تلفظ اصلی فرانسوی
ajanda * andaç agenda agenda
akselerasyon ivme acceleration accélération
aksesuar * süs accessory (decorative) accessoire
aktif * etkin active actif
alternatif * seçenek alternative (noun) alternatif
analiz * çözümleme analysis analyse
asimilasyon, anabolizma * özümleme assimilation, anabolism assimilation, anabolisme
astronomi * gökbilim astronomy astronomie
avantaj * üstünlük advantage avantage
done veri data donnée
detay * ayrıntı detail détail
direkt * doğrudan directly direct
dikte * yazdırım dictation dictée
doktrin öğreti doctrine doctrine
doküman * belge document document
domestik * evcil domestic domestique
dominant baskın dominant dominant
egzersiz * alıştırma exercise exercice
endemik * salgın endemic endémique
enerji * erke energy énergie
enflamasyon * yangı inflammation inflammation
enformatik bilişim information technology informatique
enteresan * ilginç interesting intéressant
eritrosit alyuvar red blood cell érythrocyte
eksper * bilirkişi expert expert
faks * belgeç, belgegeçer fax fax
faktör * etken factor facteur
fenomen * olgu phenomenon phénomène
filoloji * dilbilim philology philologie
filtre * süzgeç filter filtre
fizyoloji * işlevbilim physiology physiologie
fonksiyon * işlev function fonction
fotokopi * tıpkıbasım photocopy photocopie
garanti * güvence insurance, assurance garantie
global * küresel global global
gramer dil bilgisi grammar grammaire
grup * öbek group groupe
halüsinasyon * sanrı hallucination hallucination
histoloji doku bilimi histology histologie
homojen * bağdaşık homogenous homogène
illüzyon * yanılsama illusion illusion
istatistik * sayımlama statistics statistiques
izolasyon * yalıtım isolation isolation
kalite * nitelik quality qualité
kampüs * yerleşke campus campus
kapasite * sığa, kapsam capacity capacité
karakter * kişilik character, personality caractère
kategori * ulam category catégorie
kompleks * karmaşık complex complexe
komünikasyon iletişim communication communication
konsantrasyon * derişim concentration concentration
konsolidasyon * süreletme consolidation (economics) consolidation
kontrol * denetim control contrôle
korelasyon bağıntı correlation corrélation
kramp * kasınç (muscle) cramp crampe
kriter * ölçüt criteria critères
kronik * süreğen chronic(ally) chronique
kuaför * güzellik salonu/berber beauty/hair salon, barber coiffeur
lenf * ak kan lymph lymphe
liste * dizelge list liste
lokosit akyuvar white blood cell leucocyte
medya * basın-yayın media média
mekanizma * düzenek mechanism mécanisme
meridyen * boylam longitude méridien
mesaj, posta * ileti message message
metamorfoz * başkalaşım metamorphosis métamorphose
metot * yöntem method méthode
monoton * tekdüze monotonous monotone
mobilya * ? furniture mobilier
moral * özgüç moral morale
mutasyon * değişinim mutation mutation
normal * olağan normal normal
objektif * nesnel objective objectif
organizasyon * düzenleme organization organisation
orijinal * özgün original original
otorite * yetke authority autorité
over yumurtalık ovary ovaire
paradoks * çelişki paradox paradoxe
paralel * enlem latitude parallèle
parazit * asalak parasite parasite
pasif * edilgen passive passif
performans * başarım performance performance
plaj * kumsal beach plage
plato * yayla plateau plateau
popüler, favori * gözde popular, favorite populaire, favori
prensip * ilke principal principe
prezentasyon sunum presentation présentation
primer birincil primary primaire
problem * sorun problem problème
prodüktör yapımcı producer producteur
program * izlence program programme
proje * tasarı project projet
prosedür * işlem, işleyiş procedure procédure
proses süreç process procès
provokasyon kışkırtma provocation provocation
radyoaktif * ışın etkin radioactive radioactif
randıman * verim efficiency rendement
rapor * yazanak report rapport
rejisör yönetmen director régisseur
resesif çekinik recessive récessif
restoran * aşevi restaurant restaurant
rezistans direnç resistance résistance
sekunder, sekonder ikincil secondary secondaire
sekreter * yazman secretary secrétaire
sembol * simge symbol symbole
semptom * belirti symptom symptôme
sendrom * belirti syndrome syndrome
sentez * bireşim synthesis synthèse
sistem * dizge system système
simülasyon * öğrence simulation simulation
solüsyon çözelti solution solution
spesifik özellikli specific spécifique
spesiyal özel special spécial
standart * ölçün standard standard
statik * duruk static statique
statü * durum status statut
subjektif * öznel subjective subjectif
teori * kuram theory théorie
tretuvar kaldırım pavement / sidewalk trottoir
tümör * ur tumor tumeur
versiyon * sürüm version version
viraj * dönemeç turn (as in traffic) virage
ultrason * yansılanım (the act of echoing) ultrasound ultrason

وام‌واژه‌های دیگر زبان‌ها

[ویرایش]

* واژه‌هایی که هنوز کنار همتایان ترکی خود به کار می‌روند.

وام واژه مترادف ترکی معنی در انگلیسی زبان اصلی تلفظ اصلی توضیح
akut iveğen acute(ly) آلمانی akut
angarya * yüklenti drudgery, forced labor یونانی αγγαρεία واژه ترکی همچنان استفاده نشده است.
endoskopi * iç görüm ("inside seeing") endoscopy انگلیسی واژه ترکی کمتر رایج است.
fetüs * dölüt fetus لاتین Fetvs واژه ترکی گهگاه استفاده می‌شود.
genetik * kalıtım (bilimi) ("the science of heredity") genetics آلمانی Genetik هر دو واژه ترکی و وام واژه استفاده می‌شوند.
hegemonya * boyunduruk hegemony یونانی ηγεμονία واژه ترکی بیشتر استفاده می‌شود.
İnternet * Genel Ağ Internet انگلیسی واژه ترکی هنوز استفاده نشده است.
konsonant ünsüz consonant آلمانی[۸] Konsonant وام واژه امروزه دیگر رایج نیست.
kundura * ayakkabı shoe ایتالیایی condura واژه ترکی بیشتر رایج است.
otoban * otoyol highway آلمانی Autobahn
Smoothie Karsanbaç[۹] smoothie انگلیسی
vokal ünlü vowel آلمانی[۱۰] Vokal وام واژه امروزه رایج نیست.

منابع

[ویرایش]
  1. "Türkçe Sözlük (2005)'teki Sözlerin Kökenlerine Ait Sayısal Döküm (Numerical list on the origin of words in Türkçe Sözlük (2005))". Turkish Language Association. 2005. Archived from the original on 1 March 2007. Retrieved 2007-03-21.(ترکی)
  2. "henüz". Nişanyan Sözlük (به ترکی استانبولی). Retrieved 2024-04-04.
  3. "Viran Kelime Kökeni, Kelimesinin Anlamı - Etimoloji". www.etimolojiturkce.com (به ترکی استانبولی). Retrieved 2024-04-04.
  4. "Yaver Kelime Kökeni, Kelimesinin Anlamı - Etimoloji". www.etimolojiturkce.com (به ترکی استانبولی). Retrieved 2024-04-04.
  5. "Yardım Kelime Kökeni, Kelimesinin Anlamı - Etimoloji". www.etimolojiturkce.com (به ترکی استانبولی). Retrieved 2024-04-04.
  6. "Zehir Kelime Kökeni, Kelimesinin Anlamı - Etimoloji". www.etimolojiturkce.com (به ترکی استانبولی). Retrieved 2024-04-04.
  7. "Zor Kelime Kökeni, Kelimesinin Anlamı - Etimoloji". www.etimolojiturkce.com (به ترکی استانبولی). Retrieved 2024-04-04.
  8. TDK Online Dictionary - konsonant بایگانی‌شده در ۲۲ اوت ۲۰۰۷ توسط Wayback Machine
  9. "TDK'dan Yeni Kelimeler: Yer Yağı, Karsanbaç, Hız Kovanı". bianet.org (به ترکی استانبولی). Retrieved 2024-04-04.
  10. TDK Online Dictionary - vokal بایگانی‌شده در ۲۲ اوت ۲۰۰۷ توسط Wayback Machine