کاربر:مازیار کیوان
به نام خداوند جان و خرد | | کزین برتر اندیشه برنگذرد |
توانا بود هرکه دانا بود | | به هر کار بستوه کانا بود |
از خدا خواهیم توفیق ادب | | بیادب محروم شد از لطف رب |
پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند | | منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود |
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد | | ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود |
عشق زنده در روان و در بصر | | هردمی باشد زغنچه تازه تر |
هرکه را جامه زعشقی چاک شد | | او ز حرص و جمله عیبی پاک شد |
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است | | عاقبت ما را بدان سر رهبر است |
کوزه چشم حریصان پر نشد | | تا صدف قانع نشد پر دُرّ نشد |
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد | | وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد |
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است | | طلب از گمشدگان لب دریا میکرد |
چون غرض آمد هنر پوشیده شد | | صد حجاب از دل به سوی دیده شد |
فرزند هنر باش نه فرزند پدر | | فرزند هنر زنده کند نام پدر |
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند | | که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست |
اول ای جان دفع شر موش کن | | بعد از آن در جمع گندم کوش کن |
گه چنین بنماید و گه ضد این | | جز که حیرانی نباشد کار دین |
نی چنان حیران که پشتش سوی اوست | | بل چنین حیران و مست روی دوست |
مردن عاشق نمیمیراندش | | درچراغی تازه میگیراندش |
دشمن روزند این قلابکان | | عاشق روزند آن زرهای کان |